گفتگو درباره واژه گزارش تخلف سعد نویسه گردانی: SʽD سعد. [ س َ ] (اِخ ) میرعلیشیر آرد مولانا سعد طبعی خوب متصرف دارد وخیال انگیز است مثل کمال و این مطلع زیبا از اوست :برگ گل نیست که افتاده بطرف چمنست پنبه ٔ داغ دل بلبل خونین کفن است .(مجالس النفایس ص 259). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه واژه معنی سعد سعد. [ س َ ] (ع ص ) در عربی نقیض نحس باشد. (برهان )(مهذب الاسماء). نیک . (غیاث ) (آنندراج ) : دولت سعدش ببوسد هر زمانی آستین طایر میمونش باشد... سعد سعد. [ س ُ ] (ع اِ) دوایی است . که آن را به ترکی تپلاق گویند و بهترین آن کوفی است . (برهان ). بیخ نباتی است که به هندی ناگرموتها گویند... سعد سعد. [ س ُ ع ُ ] (ع اِ) نوعی از خرما. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). سعد سعد. [ س َ ] (اِخ ) تیره ای از قبیله ٔ آل کثیر از قبایل عرب خوزستان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 91). سعد سعد. [ س َ ] (اِخ ) چهارمین اتابک سلغری فارس که از 591 تا 623 حکومت کرد. سعد سعد. [ س َ ] (اِخ ) از موزونان اردستان از توابع اصفهان است . بهندوستان رفت و معاودت کرد، در ایران درگذشت . این شعر در مدح شاه عباس صفوی از ... سعد سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن عبدالرحمان بن عوف . تابعی است . رجوع به ابوابراهیم شود. سعد سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم القمی . از فقهای شیعه . کتاب بصاءالدرجات از اوست . (ابن الندیم ). سعد سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابی وقاص (17 - 55 هَ .ق .) مالک بن وهیب بن عبدمناف القرشی زهری ، از صحابه ٔ رسول خدا (ص ) و فاتح عراق و مدائن و از ج... سعد سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن احمدبن مکی نیلی . شیعی مذهب و مردی نحوی و فاضل بود. اوراست شعری گزیده در مدح اهل بیت بسال 565 درگذشت . و بیش از... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۹ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود