سعد
نویسه گردانی:
SʽD
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن ابوالقاسم بن علی بن القاسم ابوالمعالی انصاری خطیری یا بغدادی . معروف به وراق دلال . مردی ادیب فاضل بود و او را اشعاری لطیف است او راست مصنفاتی : زینة الدهر و عصرة أهل العصر، در ذکر لطائف شعراء عصر. و ذیلی است بر دمیةالقصرباخزری و کتاب لمح الملح ، و دیوان شعری دارد. روز دوشنبه 15 ماه صفر بسال 568 هَ .ق . به بغداد درگذشت . (معجم الادباء ج 4 ص 232). رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 365.
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
ثأد. [ ث َءْدْ / ث َ آ ] (ع اِ) امر زشت . || غوزه ٔ نرم ازخرما. || گیاه تازه و تر. || مکان ناموافق . || نم . || سرما.
ثأد. [ ث َ ءَ ] (ع اِ) نم . || خاک نمناک . || سرما.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
برم صاد. [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاورکبکان بخش خورموج شهرستان بوشهر. سکنه ٔ آن 305 تن . آب آن از چاه ومحصول آن غلات است . (از ف...
تخاران ساد. [ ت ُ ] (اِخ ) رجوع به تخاران و تخاران به شود.