اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سفرکرده

نویسه گردانی: SFRKRDH
سفرکرده . [ س َ ف َ ک َ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) مسافر. که به سفر رفته است :
کاروان شکر از مصر به شیراز آمد
اگر آن یار سفرکرده ما بازآمد.

سعدی .


جهاندیده و دانش افروخته
سفرکرده و صحبت آموخته .

سعدی .


آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا بسلامت دارش .

حافظ.


نشان یار سفرکرده از که پرسم باز
که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت .

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.