اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سقط گفتن

نویسه گردانی: SQṬ GFTN
سقط گفتن . [ س َ ق َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) زشت گفتن . بد گفتن :
بگه غیب چونانکه دگر کس را
نتواند گفت او را سقطی دشمن .

فرخی .


هرکسی را عیبی و سقطی گفتندی . (تاریخ بیهقی ). و غلامان درمی آویختند و کشاکش کردند و وی سقطمیگفت . (تاریخ بیهقی ). دانم که سخت ناخوشش آید و مرا متهم میدارد متهم تر گردم و سقط گوید اما روا دارم .(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 455). بیچاره در آن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن . (گلستان سعدی ).
همه شب برین غصه تا بامداد
سقط گفت و نفرین و دشنام داد.

سعدی .


دشنامم داد سقطش گفتم . (گلستان سعدی ). ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن آغاز کرد. (گلستان سعدی ). رجوع به سقط شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.