اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سکره

نویسه گردانی: SKRH
سکره . [ س ُک ْ ک ُ رَ / رِ / س ُک ْ ک َ رَ / رِ] (اِ) کاسه ای را گویند که از گل ساخته باشند. (برهان ). کاسه ٔ گلی که خرد باشد و اسکره نیز آمده . (غیاث ). کاسه ٔ گلی و آن را اسکوره نیز گویند :
ز نقشبند خمیر تو مایه می یابد
خم سکره به رنگ مصوران بهار.

اثیرالدین اخسیکتی (دیوان ص 138).


|| در کتب طبی پیاله ای است که مقدار معین میگیرد و بنابراین در اوزان و مکائیل مذکور میشود و سکوره و اسکره نیز گویند. (رشیدی ). کاسه را گویند و آن پیاله ای است که از گل سازند و مقدار معین در آن جای گیرد بنابراین در اوزان و مکائیل مذکور میشود و آن را اسکوره و اسکره نیز گویند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) : بگیرند فلوس خیار شنبر و مویز دانه بیرون کرده از هریکی سه استار و اندر چهار سکره آب بپزند تا به نیمه بازآید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). متاعی خسیس است که آن را قدری و قیمتی و بقابی نباشد چون ... و سکره و قدح . (تفسیر ابوالفتوح ). به منقار زمین بکاوید دو سکره پدید آمد یکی زرین پرکنجد و یکی سیمین پرگلاب . (تذکرة الاولیاء عطار) ...و با دو چشم چون دو سکره ٔ خون عظیم هراسی درو پدید آمد. (تذکرة الاولیاء عطار).
آن دمی کو سخن از سکره ٔ مرغول کند
از خجالت ز تن سکره بگشاید خوی .

سیف اسفرنگ .


بود شهری بس عظیم و مه ولی
قدر اوقدر سکره بیش نی .

مولوی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
سکره . [ س ُک ْ ک َ رَ ](ع اِ) شکر (و آن اخص از سکر است ). (منتهی الارب ).
ابن سکره . [ اِ ن ُ س ُک ْ ک َ رَ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن محمد شاعر. از اخلاف مهدی خلیفه ٔ عباسی . وفات 385 هَ .ق . دیوانی مشتمل بر پنجاه هزا...
سکرة. [ س َ رَ ] (ع اِمص ) ضلالت و گمراهی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). مستی . (آنندراج ). || شدت موت و غشی آن است . (آنندراج ). فیخه . ثقوة.ف...
سکرة. [ س َ ک َ رَ ] (ع ص ) دانه ٔ تلخ که با گندم آمیزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سکرة. [ س َ ک ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث سَکِر. (منتهی الارب ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.