سلا
نویسه گردانی:
SLA
سلا. [ س َ ] (اِخ ) نام خنیاگری بود. (آنندراج ) (رشیدی ) (برهان ).
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
صلا. [ ص َ ] (ع اِ) || (ع اِ) میانه ٔ پشت مردم یا از هر چهارپایه .(منتهی الارب ). || طرف سرین یا فرجه ٔ میان شرم و دنب یا آنچه جانب راس...
صلا. [ ص َ ] (ع مص ) کشیدن گرمی آتش را. || سوخته شدن به آتش . (منتهی الارب ).
صلا. [ ص ِ ] (ع مص ) افروختن آتش به آتش . || کشیدن گرمی آتش را. || سوخته شدن به آتش . || (اِ) بریانی . (منتهی الارب ).
ثلا. [ ث ُ ] (اِخ ) یکی از قلعه های یمن است . (مراصد الاطلاع ).
ثلع. [ ث َ ] (ع مص ) سرکوفتن . سرشکستن . شکستن چنانکه سر را.
صلع. [ ص َ ل َ ] (ع مص ) بی موی پیش سر گردیدن . موی رفتگی پیش سر. (منتهی الارب ). موی پیش سر رفتن . کل بودن . (غیاث اللغات ).
صلع. [ ص ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اصلع. (منتهی الارب ).
صلع. [ ص ُل ْ ل َ ] (ع ص ) سنگ پهنا سخت . || جائی که هیچ نرویاند. (منتهی الارب ).
کم صلا. [ ک َ ص َ ] (اِ مرکب ) قاعده ای است مقرری که در آن حروف مهمله به ترتیب لف و نشر مرتب تغییر می دهند و معجمه به حال خود می گذارند...
صلا زدن . [ ص َ زَ دَ ] (مص مرکب ) آواز دادن برای طعام . آواز دادن . بانگ دادن . خواندن بسوی چيزی : برره قول کاسه گر کوس نوای نو زندبرسر خو...