اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سلامی

نویسه گردانی: SLAMY
سلامی . [ س ُ ما ] (ع اِ) استخوان سپل شتر. || استخوان انگشت دست و پا. ج ، سلامیات . (منتهی الارب ) (آنندراج ). استخوان انگشت . (مهذب الاسماء). || باد جنوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
نهر سلامی .[ ن َ رِ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز. در 78 هزارگزی شمال غربی اهواز،در دشت گرمسیری واقع است ...
حسین سلامی . [ ح ُ س َ ن ِ س َ ] (اِخ ) ابن احمد بیهقی مکنی به ابوعلی . او راست : «ولات خراسان » و «نتف الطرف ». (معجم الادباء ج 1 ص 118).
ابواسحاق سلامی . [ اَ اِ ق ِ س َ ] (اِخ ) ابراهیم بن نصر ظهیرالدین . فقیه شافعی . از علمای موصل . در موطن خود فقه آموخت آنگاه به بغداد رفت و...
ابوالحسین سلامی . [ اَ بُل ْ ح ُ س َ ن ِ س َ ] (اِخ ) یکی از شیوخ طریقت است و در مائه ٔ چهارم هجری میزیست . او راست : تاریخ ولات خراسان . رجو...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.