اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سلم

نویسه گردانی: SLM
سلم . [ س َ ل َ ] (ع اِ) نام درختی است . (غیاث ). نوعی درخت در بندرعباس و نام دیگر آن کرت است . (یادداشت مؤلف ). درخت خارآور. (مهذب الاسماء). درخت مغیلان . (الفاظ الادویة). درخت عضاة، یا عام است . || پیش دادن بها و منه بیع سلم . (منتهی الارب ). پیشی فروختن و خریدن غله است که هنوز نرسیده باشد و بیع سلم همان است . (برهان ). پیشی دادن بها بود چنانکه غله هنوز خام باشد و او را ارزانتر بها کنند و زرش بصاحب غله دهند و هرگاه برسد و هرگاه نرسد بگیرند و آن را بیع سلم خوانند. (جهانگیری ). نوعی از بیع است و آن دادن بهای چیزی بایع را پیش از طیار شدن . آن چیز بهفت شرایط شرعیه اول جنس چنانکه گندم یا جو یا نخود. دوم نوع . چنانچه سرخ یا سفید. سوم قدر. چنانچه یک من یا دومن . چهارم وصف چنانچه قسم اول یا قسم دوم آب داده و غیر آب داده پاک از آلایش یا غیر پاک از آلایش ، پنجم اجل یعنی وعده چنانچه بیست روز یا یکماه ، ششم جای تسلیم . یعنی مکان رسانیدن جنس مقرره . هفتم رأس المال یعنی تعیین کردن مبلغ چنانچه ده روپیه یا بیست روپیه . (غیاث ) :
خدمت مادحان دهی بسلف
صله ٔ سایلان دهی بسلم .

مسعودسعد.


طلعت فرخ و فرخنده ٔ او هر سرسال
مشتری را نظر سعد فروشد بسلم .

سوزنی .


|| (مص ) گردن نهادن و اطاعت کردن . (برهان ) (جهانگیری ). گردن نهادن . (دهار) (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
سلم آباد. [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. دارای 784 تن سکنه . آب آن از قنات . محصولات آنجا غلات ، شل...
باب سلم . [ ب ِ س َ ] (اِخ ) محله ای به اصفهان || محله ای به شیراز.
وادی سلم . [ س َ ل َ ] (اِخ ) ذوسلم . ناحیه ای است در حجاز. (از معجم البلدان ). رجوع به سلم در معجم البلدان و ذوسلم در این لغتنامه شود.
سلم الخاسر. [ س َ مُل ْ س ِ ] (اِخ ) سلم بن عمروبن حماد. شاعر بزرگوار و مداح مهدی و رشید خلفای عباسی . برای او اخباری است از بشاربن برد و ابی...
گنبد سلم و تور. [ گُم ْ ب َ دِ س َ م ُ ] (اِخ ) برجی مخروطی شکل با پوشش ساروجی به ارتفاع بالغ بر صد پا و بقطر سی پا است . فریزر میگوید: بگفته ...
صلوات اﷲ علیه وآله و سلم . [ ص َ ل َ تُل ْ لا هَِ ع َ ل َ هَِ وَ ل ِ هی وَ س َ ل ْ ل َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ دعایی ) درودی است خاص پیغمبر اسلام ...
صلم . [ ص َ ] (ع مص ) از بن بریدن یا از برکندن گوش و بینی را. (منتهی الارب ). بریدن گوش از بن و بینی و آنچ بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ...
ثلم . [ ث َ ] (ع مص ) رخنه کردن در. || ترک دادن به . || شکستن کناره ٔ وادی . تثلیم . || بینی بریدن . (غیاث اللغة). || اسقاط فاء فعولن ...
ثلم . [ ث ُ ل َ ] (ع اِ) ج ِ ثُلمة.
ثلم . [ ث َ ل َ ] (اِخ ) محلی است در صمان . (مراصد الاطلاع ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
mostafa
۱۳۹۰/۰۴/۲۰ Iran
0
0

من موردم رو پیدا نکردم خوب


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.