سلم . [ س ُل ْ ل َ ] (ع اِ) زینه پایه و نردبان . (برهان ). نردبان . (جهانگیری ) (دهار). نردبان چوبین . (غیاث )
: در وصف تو کی رسم بخاطر
بر عرش که برشود بسلم .
خاقانی .
صبر را سلم کنم پیش درج
تا برایم بر سر بام فرج .
مولوی .
بسازیم بر آسمان سلمی
اگر شاهدان بر ثریا روند.
سعدی .
نکونامی و مردمی برگزین
۞ که این بام را نیست سلم جز این .
سعدی .
|| آنچه بدان به دیگری پیوندند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِخ ) کواکب اند اسفل از کواکب عانه جانب راست آن . (منتهی الارب ). چند ستاره پائین تر از العانه از طرف راست آن . (ناظم الاطباء). || (اِ) رکاب چرمین که بر پالان نهند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).