اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سلیمان

نویسه گردانی: SLYMAN
سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) نام پیغمبری است معروف که پسر حضرت داود نبی علیه السلام باشد. (آنندراج ) (از مهذب الاسماء). وی جانشین داود یکی از چهار پسر او از بت شبع بود بغیر از این اسم که اولاً پیش از تولدش اختیار کرده شد خدا ناتان نبی را امر نمود که او را یدیدیا، یعنی محبوب خداوند بخواند علی الجمله سلیمان هنگام یاغیگری ابشالوم ده ساله بوده و به اتفاق پدر خود داود به محنایم گریخت . بعد از پدر 20ساله بود که بتخت سلطنت نشست . خداوند در رؤیاهای شبانه بوی ظاهر شد وفرمود: ای سلیمان ! هرچه میخواهی بخواه که بتو عطا میشود. آن حضرت حکمت را طلبید. خدای تعالی دولت و احترام را نیز بر آن افزود. حکمت او چنان در مشرق زمین معروف شده که اعاظم را به پایتخت او کشانید، از آنجمله بود ملکه ٔ سبا. (از قاموس کتاب مقدس ) :
رسیداز او [ داود ] بسلیمان چو باز نوبت ملک
ز باختر بگرفت او بحکم تا خاور.

ناصرخسرو.


نکنم دیودلی ها بسفر
تاسلیمان شوم اِن شأاﷲ.

خاقانی .


شه سلیمانست و من مرغم مرا خوانده ست شاه
دانه ٔ مرغان دانا برنتابد بیش از این .

خاقانی .


مرغ ز گل بوی سلیمان شنید
ناله ٔ داودی از آن برکشید.

نظامی .


آن جسد را حیات از آن جانست
همه تختند و او سلیمانست .

نظامی .


که زنهار از این مکر و دستان و ریو
بجای سلیمان نشستن چو دیو.

سعدی .


- سریر سلیمان ؛ تخت سلیمان . کنایه از حکومت و فرمانروائی او :
نه بر باد رفتی سحرگاه و شام
سریر سلیمان علیه السلام .

سعدی .


نه خود سریر سلیمان بباد رفتی و بس
که هر کجا که سریر است میرود بر باد.

سعدی .


- ملک سلیمان ؛ مملکت . کشور. مملکت سلیمان :
ملک سلیمان اگر خراسان بود
چون که کنون ملک دیو ملعون شد.

ناصرخسرو.


ماهچه ٔ توغ او قلعه ٔ گردون گرفت
مورچه ٔ تیغ او ملک سلیمان گرفت .

انوری .


منم آن موم که دل سوختم از فرقت شهد
وصلت ملک سلیمان بخراسان یابم .

خاقانی .


قطب دایره ٔ زمان و قایم مقام ملک سلیمان .
(گلستان ).
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم .

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۲ ثانیه
سلیمان طبرانی . [ س ُ ل َ ن ِ طَ ب َ ] (اِخ ) رجوع به سلیمان بن احمدبن ایوب مطر و طبرانی شود.
قالیچه ٔ سلیمان . [ چ َ / چ ِ ی ِ س ُ ل َ ] (اِخ ) قالیچه ٔ سلیمانی . بساط سلیمانی که تخت آن حضرت را بر آن میگسترده اندو باد آن را برداشته میب...
رزین بن سلیمان . [ رَن ِ ن ِ س ُ ل َ ] (اِخ ) یکی از بنومروان بن ابی حنیفة است و گاهی شعر میگفته است . (از الفهرست ابن الندیم ).
انگشتری سلیمان . [ اَ گ ُ ت َ ی ِ س ُ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) انگشتری و مهر حضرت سلیمان است که گویند اسم اعظم الهی بر آن نقش بود و سلطنت وی بر...
راخبعم بن سلیمان . [ ... ن ُ س ُ ل َ ] (اِخ ) نام پسر حضرت سلیمان . دختری از نژاد وی راحب نام زن بهمن پسر اسفندیار بوده است . (فارسنامه ٔ اب...
سلیمان خان اردلان حاکم کردستان درزمان شاه صفی بود وشهر سنندج را بانام سنه دژ بنیان نهاد.
قلم سلیمان خانی . [ ق َ ل َ س ُ ل َ ] (اِخ ) یکی از طوایف پشتکوه از ایلات کرد ایران . ییلاق این ایل ، سیاه خانی و قشلاق آن هفت کوه و قده ...
شاه سلیمان ثانی . [ س ُ ل َ ن ِ ] (اِخ ) یکی ازشاهان سلسله ٔ صفوی است . رجوع به سلیمان ثانی شود.
شاه سلیمان صفوی . [ س ُ ل َ ن ِ ص َ ف َ وی ] (اِخ ) ازسلسله ٔ صفویان و پسرشاه عباس ثانی است که پس از مرگ پدر بتخت نشست . رجوع به سلیمان ص...
ابراهیم بن سلیمان . [ اِ م ِ ن ِ س ُ ل َ ] (اِخ ) رجوع به ابراهیم قطیفی شود.
« قبلی ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۱۱ ۱۱ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.