سلیمان
نویسه گردانی:
SLYMAN
سلیمان . [ س ُل َ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی (690 - 740 هَ . ق .). خلیفه مستکفی بامراﷲ از خلفای دولت عباسی . بعد از اینکه پدرش بسال 701 هَ . ق . وفات یافت ، با وی بیعت کردند. (از اعلام زرکلی ). رجوع به المستکفی بامراﷲ شود.
واژه های همانند
۱۰۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) نام سه تن از سلجوقیان : سلیمان بن جغری بیک چند روزاز سال 455 هَ . ق . حکومت کرد. سلیمان اول ابن قتلمش نخستین ا...
سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) نام پیغمبری است معروف که پسر حضرت داود نبی علیه السلام باشد. (آنندراج ) (از مهذب الاسماء). وی جانشین داود یکی ا...
سلیمان (عبری: שְׁלֹמֹה، آوانگاری: شِلومو) یا یدیدیاه (عبری: יְדִידְיָהּ) بر اساس روایت تنخ حدوداً بین سالهای ۹۷۰ تا ۹۳۱ قبل از میلاد نزدیک به ۴۰ سا...
ام سلیمان . [ اُم ْ م ِ س ُ ل َ ] (اِخ ) دختر ابوحکیم و مادر سلیمان بن ابی خیثمة و از زنان صحابی بود. رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 24...
دز سلیمان . [ دِ زِ س ُ ل َ ] (اِخ )از قلاع غرب ایران است که در شرق شمس الدین عرب درباوی کهکیلویه می باشد. (از جغرافیای غرب ایران ص 129).
دیر سلیمان . [ دَرِ س ُ ل َ ] (اِخ ) این دیر بر سر مرز و نزدیک دلوک ومشرف بر مرج العین قرار دارد. (از معجم البلدان ).
سلیمان جاه . [ س ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) آنکه شوکت و مقام سلیمان دارد : کریم دولت و دین آصف و سلیمان جاه .؟ (حبیب السیر ج 3 ص 2).
سلیمان دست . [ س ُ ل َ / ل ِ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دست وی چون دست سلیمان باشد : اهرمن بندی سلیمان دست کز روح القدس از ملایک چون صف مورانش ل...
سلیمان وار. [ س ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) چون سلیمان . مانند سلیمان : چو گفت این قصه بیرون رفت چون بادسلیمان وار با جمعی پریزاد. نظامی .چو گل ...
مهر سلیمان . [ م ُ رِ س ُ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ گیاهی است از دسته ٔمارچوبه ها و از تیره ٔ سوسنی ها. ساقه ٔ زیرین این گیاه هر ...