اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سم

نویسه گردانی: SM
سم . [ س ُ ] (اِ) سنب . سمب . پهلوی ، «سومب » ۞ ، ارمنی «سمبک » ۞ ، کردی عاریتی و دخیل «سیم » ۞ ، افغانی عاریتی و دخیل «سوم » ۞ ، وخی و سریکلی عاریتی و دخیل «سوم » ۞ ، در پارسی باستان «سومبه » ۞ یا «سومپه » ۞ ، در سانسکریت «سومبهه »یا «سومپه » ۞ ، گیلکی «سوم » ۞ ، معرب «سنبک ». (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معروف است که سم اسب و استر وخر و گاو و گوسفند و امثال آن باشد و این بمنزله ٔ ناخن است آنها را. (برهان ) (از آنندراج ) :
ز سم ستوران در آن پهن دشت
زمین شد شش و آسمان گشت هشت .

فردوسی .


ز سم ستوران زمین گشت پست
برآشفته آن هر دو چون پیل مست .

فردوسی .


صحرای سنگروی و که سنگلاخ را
از سم آهوان و گوزنان شیار کرد.

فرخی .


نیزه و تیغ و کمند و ناچخ و تیر و کمان
گردن و گوش و دم و سم و دهان و ساق اوی .

منوچهری .


ابر بهاری ز دور آب برانگیخته
وز سم اسب سیاه لؤلؤ تر ریخته .

منوچهری .


چو هند را بسم اسب ترک ویران کرد
بپای پیلان بسپرد خاک ختلان را.

ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 8).


جویم رضات شاید گر دولتی ندارم
دارم مسیح گرچه سم خری ندارم .

خاقانی .


سامری سیرم نه موسی سیرت ار تا زنده ام
در سم گوساله آلاید ید بیضای من .

خاقانی .


به آتش سم اسبان نامدار خاک از قعر جیحون برانگیزم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
ناف شب آکند ز مشک لبش
نعل مه افکنده سم مرکبش .

نظامی .


ز تیزی و سختی که آن سنگ بود
سم چارپایان بر آن سنگ سود.

نظامی .


|| کردی «سونتین » ۞ عاریتی و دخیل «سوم و سومب و سومیج و سومبیدن » ۞ ، بلوچی «سومب » ۞ (سوراخ ) از فارسی سفتن و رجوع شود به هوبشمان ص 746. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). جایی را نیز گویند که در زمین یا در کوه بکنند و چنان سازند که در درون آن توان ایستاد و خوابید، همچنانکه مرتاضان و درویشان از برای خود و چوپانان بجهت گوسفندان سازند. (برهان ) (جهانگیری ). سمچ خانه ٔ زیرزمین که در بیابانها و دهها بجهت مسافران سازند. (فرهنگ رشیدی ) :
بیابان سراسر همه کنده سم
همان روغن گاو در سم بخم .

فردوسی .


|| (نف ) سوراخ کننده . (فرهنگ رشیدی ). || (اِ) پای که به عربی رجل خوانند. (برهان ) (جهانگیری ). بکثرت استعمال به پای آدمی نیز اطلاق میشود. (آنندراج ). پای . (فرهنگ رشیدی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
الجار ثم الدار. [ اَ رُ ث ُم ْ مَدْ دا ] (ع جمله ٔ اسمیه ) (مثل ) نخست همسایه را بشناس سپس خانه بخر. نظیرالرفیق ثم الطریق . رجوع به مجمع ال...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.