اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سمع

نویسه گردانی: SMʽ
سمع. [ س َ ] (ع مص ) شنیدن . (غیاث ) (منتهی الارب ) (دهار) (تاج المصادر زوزنی ). || (اِ) شنوایی . (غیاث ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59). برای مفرد و جمع یکسان است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و گاه به اَسماع و اَسمُع و اسامع جمعبسته شود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) :
گفتم که نفس حسیه را پنج حاسه چیست
گفتا که لمس و ذوق و شم و سمع با بصر.

ناصرخسرو.


امیر منوچهر مثالرا سمع و طاعت مقابل داشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم .

سعدی .


|| (مص ) پذیرفتن و اطاعت کردن :
پند حکیم محض صواب است و عین خیر
فرخنده آن کسی که بسمع رضا شنید.

حافظ.


|| (اِ) آنچه در گوش زند و شنیده شود. || ذکر که شنیده شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گوش . (غیاث ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) :
سمع و بصر و ذوق و شم و حس که بدو یافت جوینده ز نایافتن خیر امان را.

ناصرخسرو.


نه سمع دارد در رزم دشمنت نه بصر
به وقت تافتن از عزم تو خبر دارد.

مسعودسعد.


در اثنای آن بسمع او رسانیدند که ... (کلیله و دمنه ).
سمعها پر سماع وادی است
کز سر زخمه شکر افشانده ست .

خاقانی .


در این شهریاری بسمعم رسید
که بازارگانی غلامی خرید.

سعدی .


همی گفت گریان بر احوال طی
بسمع رسول آمد آواز وی .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
سماء. [ س ِ ] (ع مص ) نبرد کردن کسی را دربزرگی . || مخالفت کردن . || نزاع کردن . || همچشمی کردن . (ناظم الاطباء).
سماء. [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. دارای 130 تن سکنه .آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، گردو، بادام و شغ...
ثما.[ ث َ ] (اِخ ) موضعی است در حجاز. (معجم البلدان ).
این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان(اربان) آن را از واژه پهلوىِ شَمْیا-شَمیها Shamya- Shamiha برداشته و معرب نموده و ساخته اند: السماء ، سماوات...
صماء.[ ص َم ْ ما ] (ع ص ، اِ) بلای سخت . || فتنه .(منتهی الارب ). حادثه ٔ زمانه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). فتنه ٔ شدید. || هیئتی است مر چاد...
صماء. [ ص َم ْءْ ] (ع مص ) برآمدن و نمودار شدن بر قوم . || برانگیختن . (منتهی الارب ).
سبع سما. [ س َ ع ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از هفت آسمان است : عشر ادب خوانده ز سبع سماعذر قدم خواسته از انبیا.نظامی .
صخره صماء. [ ص َ رَ / رِ ی ِ ص َم ْ ما ] (ع اِ مرکب ) صخرة صَمّاء؛ سنگ سخت رست . (منتهی الارب ). || (اِخ ) سنگی است در بیت المقدس که در هوا...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.