سمن بر. [ س َ م َ ب َ ] (ص مرکب ) کسی که یاسمن در بر و آغوش گرفته و بوی خوش از وی برآید. (ناظم الاطباء). || کسی که بر او بوی سمن دهد. || خوشبو. معطر
: سمن بر ویس کرده دیده خونبار
زمان هم رنگ خون آلود دینار.
(ویس و رامین ).
سمن بر بسر اندر آورد خم
سوی کاخ شد شادنزدیک جم .
اسدی .
تا بجهان خوشی است و کشی ای صدر
خوش زی و کش با سمن بران خوش و کش .
سوزنی .
پرده بر روی سپیدان سمن بر ببرید
ساخت از پشت سیاهان اغر بگشائید.
خاقانی .
صعب تغابنی بود حور حریر سینه را
لاف زنی خارپشت از صفت سمن بری .
خاقانی .
کنیز کاروان بیرون شد از در
برون برد آنچه فرمود آن سمن بر.
نظامی .
سمن بر غافل از نظاره ٔ شاه
که سنبل بسته بد بر نرگسش راه .
نظامی .