سناط
نویسه گردانی:
SNAṬ
سناط. [ س ِ ] (ع ص ) مرد کوسه که وی را ریش نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کوسه . (دهار). || مرد سبک ریش در رخسار یا آنکه ریش بر زنخ او باشد نه بر عارض . ج ، سُنُط، اسناط. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
صنعت . [ ص َ ع َ ] (ع اِ) پیشه و هنر. (غیاث اللغات ) : روزگاری پیشمان آمد بدین صنعت [ شاعری ] همی هم خزینه هم قبیله هم ولایت هم لوی . م...
صنعت (عربی) = فرساخت/ساخت آوری/کِروگه/داتیس/ت (پارسی نو +پهلوی ) صنعت همان تولید از راه ساختن و فند است. از آنجا که تولید = فر+آورد است، صنعت ...
صنعت کار. [ ص َ ع َ ] (ص مرکب ) هنرمند. افزارمند. صنعتگر.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
خوب صنعت . [ ص َ ع َ ] (ص مرکب ) ماهر. بصیر در صنعت . استاد در کار : و مردمان این ناحیت مردمانی خوب صنعت اند و کارهای بدیع کنند. (حدود العالم )...
صنعت سخن . [ ص َ ع َ ت ِ س ُ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شعر است و آن کلامی باشد موزون . (برهان ). رجوع به شعر شود.
صنعت یدی . [ ص َ ع َ ت ِ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کار دستی . هنر دستی . مقابل صنعت ماشینی . رجوع به صنعت شود.
صنعت تسمیط. [ ص َ ع َ ت ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به مسمط شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.