اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سند

نویسه گردانی: SND
سند. [س َ / س ِ ] (اِخ ) رود بزرگی که از دره ٔ میان هیمالیاو قره قورم سرچشمه گیرد و از دره ٔ تاریخی میان هند وافغانستان گذشته ، در آنجا رودخانه ٔ کابل از افغانستان وارد آن میگردد. سپس از جلگه ٔ سند عبور میکند در اینجا پنج رودخانه ٔ چیناب ، راوی ، ستلج ، بیا، جیلم ازسمت مشرق در آن میریزد و بهمین جهت آنرا پنجاب خوانند. رود سند در پایان بدریای عمان ریزد. طول آن قریب 1380 کیلومتر است . (فرهنگ فارسی معین ) :
ز زابلستان تا بدریای سند
نوشتیم عهد ترا بر پرند.

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
سند. [ س َ / س ِ ] (اِ) سرگین انسان که بغایت سطبر و سخت و گنده باشد. (غیاث ). سنده . || در بیت ذیل این کلمه آمده است و البته بفتح سین ...
سند. [ س ِ ] (اِ) حرام زاده و آن طفلی باشد که از سر راه برمیدارند و به عربی لقیط گویند. (برهان ). کوی یافت . حرامزاده . (مهذب الاسماء) (فرهنگ ...
سند. [ س َ ن َ ](ع اِ) تکیه گاه . (غیاث ). آنچه پشت بوی گذارند. (غیاث ). بالش . تکیه . آنچه پشت بدو دهند. (یادداشت مؤلف ). آنچه پشت بدو باز ...
سند. [ س َ ن َ ] (ع مص ) منسوب شدن بچیزی پشت به پشت . (غیاث ) (آنندراج ). || نسبت کردن چیزی را بچیزی . (غیاث ).
سند. [ س ِ ] (اِخ ) یکی از ایالات غربی پاکستان که 4928100 تن سکنه دارد. و شهر مهم و پایتخت سابق پاکستان ، کراچی در این ایالت است . و رودخا...
سند. [ س ِ ] (اِخ ) ناحیه ای است به اندلس . (منتهی الارب ).
سند. [ س ِ ] (اِخ ) ابن علی مأمونی ، مکنی به ابوالطیب منجم ، معاصر مأمون عباسی است . مردی فاضل و عالم بعلم ارصاد و عمل به آلات رصدیه و...
(sanad) این واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: پهرا pahrâ (سنسکریت: pattra)**** فانکو آدینات 09163657861.
خواش و ریقان دو شهرکند میان سند و کرمان اندر بیابان نهاده. (حدودالعالم ص 128)
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: کوتالیک kutâlik (سنسکریت: kutalekha) **** فانکو آدینات 09163657861
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.