سنگ زدن . [ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) سنگ انداختن . چیزی را با سنگ زدن
: سنگی زده ست پیری بر طاس عمر تو
کآن را بهیچ روی نیارد کس التیام .
ناصرخسرو.
رطب از شاهدی و شیرینی
سنگها می زنند برشجرش .
سعدی .
عقل کل را آبگینه ریزه در پای اوفتاد
بس که سنگ تجربت بر طاق مینایی زدم .
سعدی .
|| با سنگی لغزنده و هموار ساروج تازه حوض و خزانه ٔ حمام و جز آن را سائیدن تا محکم شود. (یادداشت بخط مؤلف ). با سنگ سودن ساروج تا محکم شود. یا حوض نو ساروج کرده . سائیدن سنگی لغزان بر ساروج تا محکم شود. (یادداشت بخط مؤلف ). || بام غلطان با غلطک گردانیدن ببام یازمین . (یادداشت مؤلف ). || با نیترات دارژان (سنگ جهنم ) ستردن طبقه ای از جراحت یا قرحه را. (یادداشت بخط مؤلف ). || بجای سینه دو سنگ بر هم کوفتن بعض دسته های عاشورا. (یادداشت مؤلف ). رجوع به سنگ و ترکیبات آن شود.