سنگسار کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب )رجم . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). معروف است برای تنبیه مقصرین و کسانی که به بت پرستی گرائیده و اشخاصی که سبت را تدنیس نموده ومرتکب فواحش میشدند یا سر از حکم والدین بدرمی بردند، ایشان را از شهر بیرون کشیده دست و پای آنان را محکم می بستند؛ اول کسی که سنگ میزد شاهدانی بودند که دیده یا علم کامل بر این مطلب داشتند و مابقی به اندازه ای میزدند که مقصر می مرد. (از قاموس کتاب مقدس ).
طاعت تو چون نماز است و هر آن کس کزنماز
سر بتابد بی شک او را کرد باید سنگسار.
فرخی .
پس طلب کردند مردی را یافتند که زنا کرده است آن مرد را بیاوردند و سنگسارش کردند. (قصص الانبیاء ص
130).
یکبار تو سنگسارمان کن
چون می دانی که بت پرستم .
سیدحسن غزنوی .
قبله ٔ من خاک بتخانه ست هان ای طیر هان
سنگسارم کن که من هم کعبه کن هم کافرم .
خاقانی .
وجود تو خود آیت نیک بار
کند نیک ادراک را سنگسار.
نظامی .
هر ترازو که گرد زر گردد
سنگسار هزار در گردد.
نظامی .