اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سودازده

نویسه گردانی: SWDʼZDH
سودازده . [ س َ / سُو زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه سودا در مزاج او تأثیر کرده باشد. (آنندراج ). دیوانه . (شرفنامه ٔ منیری ) :
سودازده با قمر نسازد
صفرازده را شکر نسازد.

نظامی .


سودازده ای کز همه عالم بتو پیوست
دل نیک بدادت که دل از وی بگسستی .

سعدی .


فتنه ٔ شاهد سودازده ٔ باغ و بهار
عاشق نغمه ٔ مرغان سحر بازآمد.

سعدی .


روزگاریست که سودازده ٔ روی توام
خوابگه نیست بجز خاک سر کوی توام .

سعدی .


در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز.

حافظ.


تابود نسخه ٔ عطری دل سودازده را
از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم .

حافظ.


تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده ست
دل سودازده از غصه دو نیم افتاده ست .

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.