سودا کردن . [ س َ
/ سُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) مبادله . معاوضه . بدل کردن . عوض کردن . تبدیل . تعویض . خرید و فروخت . || روی درهم کشیدن . بخشم شدن
: ... در حالتی که ملک را پروای سخن شنیدن او نبود، اعلام کردند بهم برآمد و سودا کرد. (گلستان ). || نگران شدن . اندیشه کردن
: ای پسر امروز را فرداست پس غافل مباش
مر مرا از کار تو پورا همی سودا کند.
ناصرخسرو.
|| جور و جفا کردن
: ای رقیب این همه سودا بمن خسته مکن
برکنم دیده و من دیده از او برنکنم .
سعدی .
|| چانه زدن در معامله
: در مغازه های بزرگ سودا کردن ممنوع است .... تنها مقطوع است . (تحف اهل بخارا، یادداشت بخط مؤلف ). || معامله کردن . سودا نمودن . (از آنندراج )
: نقد جان آخر شد و وصلت بما سودا نکرد
دیده خالی از نگه گشت و ترا پیدا نکرد.
میرزا تقی خان متخلص بشهابی (از آنندراج ).
-
امثال :
آه ندارد با ناله سودا کند ؛ بغایت فقیر و بی چیز است .