گفتگو درباره واژه گزارش تخلف سور نویسه گردانی: SWR سور. [ س َ ] (ع مص ) اثر کردن شراب . (دهار) (از منتهی الارب ). || بدیوار برشدن . (المصادر زوزنی ) (دهار). بر دیوار برآمدن . (منتهی الارب ). || حمله آوردن شیر بسوی مردم . (دهار) (المصادر زوزنی ) ۞ . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۹۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه واژه معنی ثور ثور. [ ث َ ] (ع اِ) گاو نر. بَقر. || گاو فلک . گاو گردون . یکی از صور دوازده گانه ٔ منطقةالبروج میان حمل و جوزا و آن چون نیم گاوی تخیل شد... ثور ثور. [ ث َ ] (ع مص ) ثوران . انگیخته شدن گرد و دود و مانند آن . انگیخته شدن خشم و فتنه . || برجستن به غضب برای زدن کسی . || برانگیخته شد... ثور ثور. [ ث َ ] (اِخ ) پدر بطنی است از مضر و منسوب بدان قبیله است سفیان بن سعید ثوری . ثور ثور. [ ث َ ] (اِخ ) وادیی است به بلاد مزینه . || کوهی است به مدینه در شمالی احد و آن کوچک و مدور است . (منتهی الارب ). || کوهی است در... ثور ثور. در مجمل التواریخ (ص 25) او فرزند جمشید از پریچهره دختر زابلشاه دانسته شده است ولیکن در گرشاسب نامه این نام بصورت تور آمده است . ثور ثور. [ ث َ ] (اِخ ) ابن ابی فاخته سعیدبن علاقه . تابعی است . ثور ثور. [ ث َ ] (اِخ ) ابن تلیده . صحابی است . ثور ثور. [ ث َ ] (اِخ ) ابن عزرة. صحابی است . ثور ثور. [ ث َ ] (اِخ ) ابن عُفیربن عدی . و او کندة است . ۞ ثور ثور. [ ث َ ] (اِخ ) ابن مرتّع. اسم او عمرو است واو از ملوک معدّ ۞ و از اجداد حجر آکل المرار از ملوک کنده ۞ و نیز از اجداد اشعث ابن قیس و... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۱۰ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. Omid Reza Abbasi ۱۳۸۹/۱۲/۲۲ 0 0 بشد شاه و رای از منش دور کرد*به گفتار آن بی خرد سور کرد*چو سر پر شد از باده ی خسروی*شغاد اندر آشفت از بدخوی* برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود