سورت
نویسه گردانی:
SWRT
سورت . [ س َ / سُو رَ ] (از ع اِمص ) تیزی . حدت . تندی هر چیز. (غیاث ). تیزی از هر چیزی . (آنندراج ). سورة : در خانه ٔ پیرزنی از عجائز بخارا متواری شد تا فورت حادثه و سورت واقعه ٔ او سکون یافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به سورة شود. || برجستن شراب بسوی دماغ . (آنندراج ) : ساغری چند شراب خورده بود و سورت مستی استیلا یافته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || شدت سردی وشدت تب . (آنندراج ). || ظلم و خشم . (غیاث ). خشم سلطان و بیدادی او. (آنندراج ) : او چون سورت آن شیران و صولت آن دلیران مشاهده کرد انگشت ندامت گزیدن گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). که از حدت و سورت پادشاهان برحذر باید بودن . (گلستان سعدی ).
واژه های همانند
۸۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
صورت بین . [ رَ ] (نف مرکب ) بیننده ٔ صورت . آنکه ظاهر را نگرد. آنکه معنی را درنیابد یا بدان توجه نکند. مقابل معنی بین . قشری : آنچه با صورت ...
راست صورت . [ رَ ] (ص مرکب ) دارای صورتی راست . استوار صورت . که صورت مستقیم دارد. که شکل و صورت راست دارد. آنکه دارای صورت راست و مستقی...
زشت صورت . [ زِ رَ ] (ص مرکب )زشت رو. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زشت روی شود.
صورت باز. [ رَ ] (نف مرکب ) شخصی که روزانه اشکال مختلفه ساخته مجلسی را گرم دارد، مانند شب بازان که شبها این عمل کنند. عمل او را صورت باز...
خوب صورت . [ رَ ] (ص مرکب ) خوش شکل .خوشگل . (ناظم الاطباء). خوبروی . خوب رخ . خوب رخسار. (یادداشت بخط مؤلف ). جمیل . (منتهی الارب ) : شه خوب صو...
خوش صورت . [ خوَش ْ / خُش ْ رَ ] (ص مرکب ) خوش شکل . خوشگل . خوبروی . زیباروی : ناگاه دو مرغ دیدم بغایت خوش صورت که از هوا درآمدند. (قصص الان...
صورت آرا. [ رَ ] (نف مرکب ) صورت آراینده . صورت نگار. نقاش : گفت منذر به کارفرمایان تا به پرگار صورت آرایان ... نظامی .رجوع به صورت آرائی شود.
پری صورت . [ پ َ رَ ] (ص مرکب ) که چهره و سیمای پری دارد. پریروی . پری پیکر. پریرخ . پری رخسار. خوبروی . زیباروی .
آب صورت . [ ب ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب دست و روی شستن .
صورت بند. [ رَ ب َ ] (نف مرکب ) مصوِّر. نقاش : منظری بود بسی کشیده بلندچشم بند هزار صورت بند.میرخسرو (از آنندراج ).