سوز و گداز. [ زُ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) سوزنده و گدازنده . (ناظم الاطباء). || سوختن و گداختن . التهاب و سوزش . رنج و عذاب
: بسی پادشاهان گردن فراز
که رفتند از اینجا بسوز و گداز.
فردوسی .
چون شمعسحرگاه دل سوخته هر شب
بی روی تو در سوز و گداز است چه گویم .
عطار.
ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز و گداز است .
حافظ.
چون نیست نماز من آلوده نمازی
در میکده زآن کم نشود سوز و گدازم .
حافظ.
|| (اِ مرکب ) نام آهنگی است و این همان شیرین و فرهاد است . (یادداشت بخط مؤلف ).