سوگوار. (ص مرکب ) (از: سوگ + وار، پسوند اتصاف ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مصیبت زده . صاحب ماتم را گویند چه سوگ به معنی ماتم و وار به معنی صاحب است . (برهان ). ماتم زده . (فرهنگ رشیدی )
: بدو گفت پیران که ای شهریار
چه بودت که گشتی چنین سوگوار.
فردوسی .
همه سوگوار و پر از آب روی
سوی راه ایران نهادند روی .
فردوسی .
آن روز قوی و شاد بودم
امروز ضعیف و سوگوارم .
ناصرخسرو.
ز کفار مکه نبود ایچ کس
به دل ناشده سوگوار علی .
ناصرخسرو.
عجب دارم زبخت دشمن تو
که بر خود خندد و ناسوگوار است .
مسعودسعد.
اما چکنم قبول کن عذر
کز مرگ امام سوگوارم .
خاقانی .
نه همدردی مرا نه غمگساری
همی گریم چنین چون سوگواری .
نظامی .
روز مجلس بود مردی سوگوار
زآنکه خر گم کرده بود آن بی قرار.
عطار.
سرگشته و سوگوار از آنم
شوریده و خسته دل از اینم .
عطار.
گرچه مینالد بجان او سوگوار
دل شکسته سینه خسته گو بزار.
مولوی .
مدام از پریشانی روزگار
دلش حسرت آلود و تن سوگوار.
سعدی .
شبی بکلبه ٔ احزان دوستان آیی
دمی انیس دل سوگوار من باشی
۞ .
حافظ.
رجوع به سوکوار شود.