سهم . [ س َ] (ع مص ) قرعه زدن . (دهار). قرعه بردن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِخ ) صورتی است فلکی از صورشمالی . دارای پنج کوکب بین منقار دجاجه و بین نسر طایر در داخل کهکشان بزرگ . پیکان آن بسوی مشرق است . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) آن تیر که بدان قمار کنند. ج ، اسهم ، سهام . (مهذب الاسماء). تیر قمار. (دهار). تیر قرع . ج ، سهام . (منتهی الارب ). تیر قرعه . (ناظم الاطباء). || تیر پیکان دار. (برهان ). تیر که از کمان رها کنند. (غیاث ). تیر. (فرهنگستان ) (دهار) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء)
: کارش چو کار آصف و امرش چو امر جم
سهمش چو سهم رستم و سهم سفندیار.
فرخی .
خون جگر ز دیده ببارد بجای اشک
هر تن که او ز سهم تو خسته جگر شود.
مسعودسعد.
|| حصه . بهر. (غیاث )
: ممالک عراق ، خوزستان ، فارس ، کرمان و دیگر مواضع که در تدبیر دیوان او بود بر سه سهم قسمت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
از شکافی که نداند هیچ وهم
صاحب خانه ندارد هیچ سهم .
مولوی .
|| از نظر تجارتی سندی که مبین تملک حصه ای معین در شرکتها میباشد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قانون تجارت شود. || در معاملات مردمان و مسافتهای ایشان مقدار شش ذرع است . || سنگی است که بر در خانه ای که برای صید شیر بنا کنند گذارند و چون شیر در خانه درآید در آن خانه بدان سنگ بند گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).