اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سیاه

نویسه گردانی: SYAH
سیاه . (ص ) در مقابل سفید. (برهان ). اسود :
یخچه می بارید از ابر سیاه
چون ستاره ، بر زمین از آسمان .

رودکی .


همه جامه کرده کبود و سیاه
همه خاک بر سر بجای کلاه .

فردوسی .


سیاه سنگی اندر میان دشت گهی
بروزگار شود گوهری چو دانه ٔ نار.

فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 110).


غایت رنگها است رنگ سیاه
که سیه کم شود بدیگر رنگ .

ناصرخسرو.


اگرچه موی سیاه و سپید هر دو یکی است
مرا که فارغم از نازکی و برنایی .

مجیرالدین بیلقانی .


|| غلام حبشی و زنگی . (برهان ) (از جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) :
ایستاده بخشم بر در او
این بنفرین سیاه روخ چکاد.

حکاک (از لغت فرس اسدی ص 106).


ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد.

حافظ (از جهانگیری ).


|| تاریک . مظلم :
شب سیاه بدان زلفکان تو ماند
سپید روز بپاکی رخان تو ماند.

دقیقی .


چه گویم چرا کشتمش بی گناه
چرا روز کردم بر او بر سیاه .

فردوسی .


از آن پس که برگشت از آن رزمگاه
که رستم بر او کرد گیتی سیاه .

فردوسی .


تا گنج او خراب شد و فیل او اسیر
تا روز او سیاه شد و حال او فگار.

منوچهری .


در سایه ٔ شب شکست روزم
خورشید سیاه شد ز سوزم .

خاقانی .


در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت .

حافظ.


- پول سیاه ؛ پولی که از نیکل و مس سکه زنند.
- حرف سیاه ؛ حروفی که در مطبعه از لحاظ قطع و درازا به همان نسبت حروف معمولی باشد ولیکن درشت تر از پهنا.
- روسیاه :
ز بس زنگی کشته بر خاک راه
زمین گشته بر آسمان روسیاه .

نظامی .


رجوع به ذیل این ترکیب و سیاه روی شود.
- سیاه گشتن دل ازچیزی ؛ سیر شدن دل از آن ، چنانکه پروای حال او نکند و هرگز بدو توجه ننماید :
مراد من ز خرابات چونکه حاصل شد
دلم ز مدرسه و خانقاه گشته سیاه .

حافظ.


- قلب سیاه :
نقد دلی که بود مرا صرف باده شد
قلب سیاه بود از آن در حرام رفت .

حافظ.


|| نحس . شوم . || وارون . وارونه . || مست طافح از خود بی خبر. (برهان ) (جهانگیری ) :
زلفت که بد سیاه خرابات لعل تو
هشیار گشت و چشم تو مانده ست در خمار.

رفیعالدین لنبانی (از فرهنگ رشیدی ).


منم سیاه خرابات لعل او چون جام
که ذوقهاست مرا زآن شراب نوش گوار.

رفیعالدین لنبانی (از جهانگیری ).


|| خط چهارم است از جمله ٔ هفت خط جام که خط ازرق باشد. (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
سیاه مرزکوه . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان . دارای 470 تن سکنه . آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات ، ار...
صد سال سیاه . [ ص َ ل ِ ] (ق مرکب ) هرگز. ابداً. هیچگاه . هیچوقت . و این هنگامی است که گوینده خواهد نفرت و ناخشنودی خود را رساند: میخواهم صد ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
سیاه کلامحله . [ ک َ م َ ح َل ْ ل َ / ل ِ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل . دارای 700 تن سکنه . آب آن از رودخ...
افریقای سیاه . [ اِ / اَ ی ِ ] (اِخ ) نامی است که گاهی بقسمتی از قاره ٔ آفریقا که سکنه ٔ آنرا نژاد سیاه تشکیل داده اند، اطلاق میشده است . (ف...
ده سیاه خان . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در شش هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد. سکنه ٔ آن 111 تن . آب ...
علی سیاه پوش . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) (سلطان ...). ابن صدرالدین موسی سیاهپوش صوفی . وی از متصوفه ٔ اواخر قرن هشتم و اوایل قرن 9 هَ . ق . بود که ...
تاج ریزی سیاه . [ ی ِ س ِ ] (ترکیب وصفی ) یکی از انواع تاج ریزی با میوه های سیاه و سمی . رجوع به تاجریزی شود.
خامالاون سیاه . [ وُ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به خامالاون مالس و خامالاون شود.
سیاه شدن زبان . [ ش ُ دَ ن ِ زَ ] (مص مرکب ) از کار افتادن زبان بسبب بد گفتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.