اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سیح

نویسه گردانی: SYḤ
سیح . [ س َ ] (ع اِ) آب روان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). آبی که بر روی زمین زمین را مشروب سازد بی دولاب یا دالیه یا غرافه یا زرنوق یا ناعوره یا منجنون . (مفاتیح العلوم ). || نوعی از چادر. || گلیم خطدار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به سیاحة شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
سیه کار. [ ی َه ْ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم بدکاره و فاسق و فاجر بدروزگار باشد. (برهان ) (آنندراج ). فاسق . بدکار. (غیاث اللغات ). فاسق فاجر و ...
سیه دست . [ ی َه ْ دَ ] (ص مرکب ) مردم بخیل . || رذل . || شوم . نامبارک . (برهان ) (آنندراج ) : جره بازی بدم رفتم به نخجیرسیه دستی زده بر ...
سیه رود. [ ی َه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 719 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ امیری و ارس . مح...
سیه روز. [ ی َه ْ ] (ص مرکب ) بدبخت . بی طالع. محروم . (ناظم الاطباء) : چنین پنداشت فرهاد سیه روزکه او را بود خواهد نیک آن روز. نظامی .مجنون ز...
سیه روی .[ ی َه ْ ] (ص مرکب ) سیه رو. رجوع به همین کلمه شود.
سیه چوب . [ ی َه ْ ] (اِ مرکب )درختی که مَن ّ شیرخشت بر آن افتد. (بحر الجواهر). گیاهی که شیرخشت بر آن نشیند. (یادداشت بخط مؤلف ).
سیه پوش . [ ی َه ْ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) مخفف سیاه پوش که شب گرد، عسس ، میربازار، میرشب و چاوش باشد. (برهان ) (آنندراج ). چاوش که در پیش شاه...
سیه تاب . [ ی َه ْ ] (ص مرکب ) رنگی باشد بنفسجی که آهن صیقل دیده را به آب لیمو و گرمی آتش رنگ کنند. (غیاث اللغات ). آهن صیقل کرده را با ...
سیه جگر. [ ی َه ْ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) غمگین . سیاه درون : همچو آئینه از نفاق درون تازه روی و سیه جگر مائیم .خاقانی .
سیه چال . [ ی َه ْ ] (اِ مرکب ) گودالی تاریک که گناهکاران را در آن نگاهدارند. مؤلف غیاث اللغات نویسد: لفظ چال در اصل چاه بود، ها را به لام...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۹ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.