سیر. [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ سیرت .عادتها. خصلتها. (غیاث ) (فرهنگ رشیدی )
: ای نه جمشید و به صدر اندر جمشیدسیر
ای نه خورشید و به بزم اندر خورشیدفعال .
فرخی .
بی فضایل سیر تو نتوانند گرفت
هر کجا آب نباشد نتوان کرد شناه .
فرخی .
داند ایزد که جز فریشته نیست
که در او این چنین سیر باشد.
مسعودسعد.
اگرچه زنم زن سیر نیستم
ز حال جهان بی خبر نیستم .
نظامی .
درین بوم حاتم شناسی مگر
که فرخنده رویست و نیکوسیر.
سعدی .
|| علم تواریخ و بیان احوال گذشتگان . (غیاث اللغات )
: وی چه کرده است ... چنانکه در تاریخ و سیر پیدا است . (تاریخ بیهقی ).