اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سیلاب

نویسه گردانی: SYLAB
سیلاب . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) سیل . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). توجبه . لاخیز. جریان روانی تند و سریع آب . (ناظم الاطباء) :
رهایی خواهی از سیلاب انبوه
قدم بر جای باید بود چون کوه .

(ویس و رامین ).


از زبر سیل بزیر آمد و سیلاب شما
گرچه زیر است رهش سوی زبر بگشائید.

خاقانی .


کنیزک خواست که آتش فتنه را بالا دهد و سیلاب آفت را در تموج آرد. (سندبادنامه ص 77).
آن دل که بود ز عشق خالی
سیلاب غمش بزاد حالی .

نظامی .


سلطان چون ایشان را از دور بدید دانست که سیلابی عظیم است . (جهانگشای جوینی ).
گرچه کوه است مرد را از پای
هم به سیلاب غم توان انداخت .

سیف اسفرنگ .


هر کجا باشند جوق مرغ کور
برتو جمع آیند ای سیلاب شور.

مولوی .


ببند ای پسر دجله چون آب کاست
که سودی ندارد چو سیلاب خاست .

سعدی .


دور از رخ تو دمبدم از گوشه ٔ چشمم
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت .

حافظ.


از حادثه لرزند بخود کاخ نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم .

صائب .


- سیلاب از سر گذشتن ؛ از چاره گذشتن کاری . تمام شدن و خاتمه پیدا کردن :
کنون کوش کآب از کمر درگذشت
نه وقتی که سیلاب از سر گذشت .

سعدی .


سیلاب ز سر گذشت یارا
ز اندازه بدرمبر جفا را.

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
سیلاب . (اِخ ) دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . دارای 175 تن سکنه است . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، برن...
سیلاب . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی . دارای 520 تن سکنه . آب آن از دره ٔ دیرعلی و چشمه و محصول آنجا غ...
سیلاب . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان شیرامین بخش دهخوارقان شهرستان تبریز. دارای 464 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، بادام...
سیل واژه ای عربی است که واژه ی پارسی آب به آن افزوده شده است؛ و پارسی جایگزین، اینهاست: 1ـ لوراب lurâb (لور + آب)؛ 2ـ تاژیاب tâžiâb (اوستایی: taciap)*...
سیلاب کند. [ س َ / س ِ ک َ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) زمینی را گویند در کوه و صحرا که آب و سیل آنرا کنده و رخنه ها در آن افکنده باشد و آن رخنه...
سیلاب گیر. [ س َ / س ِ ] (نف مرکب ) زمین پست که آب در آن جمع شود. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : ما از شراب لعل بهمت گذشته ایم سیلاب گیر نیس...
سیلاب خیز. [ س َ / س ِ ] (نف مرکب ) سیلاب خیزنده . که سیلاب از آن برخیزد. در بیت زیر ظاهراً، در معرض سیلاب : رخنه کن این خانه ٔ سیلاب خیزتا ...
سیلاب دوانی . [ س َ / س ِ دَ ] (حامص مرکب ) مجازاً، کرم کردن و بسیار بخشیدن . (آنندراج ). سخاوت و داد و دهش بسیار. (ناظم الاطباء) : ابر لطف تو ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.