سینه کردن . [ ن َ
/ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تفاخر کردن . فخر نمودن . (برهان ). کنایه از تفاخر کردن . (آنندراج )
: چو ز پهلوی غمت دل نخورد جز جگری
تو مکن سینه که چون من نبود دلداری .
رفیعالدین لنبانی .
سینه مکن به بستن دل زآن قبل که تو
دل بسته ای نه ملک خراسان گشاده ای .
مجیرالدین بیلقانی .
ملک بدین کار و کیایی تراست
سینه کن این سینه گشایی تراست .
نظامی .
سینه میکرد از سپهداری خویش
لاف میزد از کله داری خویش .
عطار.
|| راندن چنانکه غارتگری گله را یا نخجیروان دسته ٔ شکاری را یا ستوربان در چراگاه خیلی اسب برهنه را. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
سینه کردن تیر ؛ (اصطلاح تیراندازان ) آن باشد که چون تیری بیندازند بر زمین خورد و از آنجا خیز کرده بجای دیگر افتد. گویند این تیر سینه کرد. (برهان ) (انجمن آرا) (از بهار عجم )
: کنون که تیر فلک سینه کرد سینه بدزد
بجست برق بلا نم در آبگینه بدزد.
ملا ملک قمی (از آنندراج ).