سیه . [ ی َه ْ ] (ص ) مخفف سیاه . (برهان ). سیاه . اسود. (ناظم الاطباء)
: مردمانش همه سیهند از گرمی هوای ایشان . (حدود العالم ).
همی هر زمان اسب برگاشتی
وز ابر سیه نعره بگذاشتی .
فردوسی .
ای بحری و به آزادگی از خلق پدید
چون گلستان شکفته ز سیه شورستان .
فرخی .
رجوع به سیاه شود. || غلام حبشی و هندی و زنگی . (برهان ) (آنندراج ). || نام خط چهارم است از جمله ٔ هفت خط جام جم و آنرا خط ازرق نیز خوانند. (برهان ). || نحس . شوم . (برهان ).