سیه گلیم . [ ی َ ه ْ گ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از بدبخت و سیه روز. (برهان ) (آنندراج )
: دیو سیه گلیم بر آن بود تاکند
همچون گلیم خویش لباس دلم سیاه .
سوزنی .
سیه گلیم خری ژنده جُل ّ و پشماگند
که زندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو.
سوزنی .
کاندر شفاست عارضه ٔ هر سپیدکار
واندر نجات مهلکه ٔ هر سیه گلیم .
خاقانی .
گلیم خویش برآرد سیه گلیم از آب
وگر گلیم رفیق آب می برد شاید.
سعدی .
در گلشنی که بلبل باشد سیه گلیم
هر غنچه در نقاب گل آفتاب داشت .
صائب (از آنندراج ).
|| بی دولت . همیشه پریشان و مفلس . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سیاه گلیم شود.