سیه گلیمی . [ ی َه ْ گ ِ ] (حامص مرکب ) بدبختی . سیه روزی . بی دولتی . مفلسی
: ز روز و شب شده ام سیر چون به پیش دلم
سیه گلیمی شب همچو روز شد پیدا.
مجیرالدین بیلقانی .
کردند بسی سفیدسیمی
از ما نشد این سیه گلیمی .
نظامی .
گلیم بین که در آن بر چه عیش میراند
سیه گلیمی من بین که دورم از بر او.
سعدی .