شائب
نویسه گردانی:
ŠAʼB
شائب . [ ءِ ] (ع ص ) موی سپید. (دهار): شیب شائب مبالغه است مانند لیل لائل . (منتهی الارب ). شیب شائب ؛ مبالغه است یعنی پیری بسیار و موی بسیار سپید. (ناظم الاطباء). و صاحب تاج العروس آرد: اشیب موی سپید است بر وزن وصف معایب خلقی مانند اعمی و اعرج . سپیدی موی را از عیوب شمرده اندچنانکه حسن بن ابی علی الزوزنی گفته است :
کفی الشیب عیبا ان ّ صاحبه اذا
اردت به وصفاً له قلت اشیب
و کان قیاس الاصل لوقلت شائباً
و لکنه فی جملة العیب یحسب .
و شائب نادرست است و استعمال نکرده اند و از اشیب شیباء بر وزن فعلاء نیامده است . -انتهی . || مخلوطکننده . (از اقرب الموارد). آمیزنده . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
شائب . [ ءِ ] (اِخ )ابوبکربن شائب . محدث است و متأخر. (منتهی الارب ).
ابوبکربن شائب . [ اَ بو ب َ رِ ن ِ ءِ ] (اِخ ) محدثی است متأخر.
شایب . [ ی ِ ] (ع ص ) شائب . مخلوطکننده و آمیزنده . (ناظم الاطباء). || و شیب شایب (شائب ) مبالغه است یعنی پیری بسیار و موی بسیار سفید. (نا...
شعیب . [ ش َ ] (ع اِ) توشه دان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). توشه دان از چرم دوخته و یا توشه دان از دو طرف بر...
شعیب . [ ش ُ ع َ ] (اِخ ) ۞ نام پیغمبری که پدرزن موسی بود و نام اصلی وی اوثیرن و به فارسی یوبب گویند. (ناظم الاطباء). نام نبی علیه ال...
شعیب . [ ش ُ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن ، شیخ ایوب الدین . از زهاد و مرتاضان معاصر یعقوب بن یوسف بن عبدالمؤمن بود که از سلطنت استعفا نمود و مرید شی...
شعیب . [ ش ُ ع َ ] (اِخ ) ابن خازم . پیشوای خازمیه یکی از فِرَق پانزده گانه ٔ خوارج . (بیان الادیان ). رئیس خازمیه ، فرقه ای از خوارج . (مفاتیح...
شعیب . [ ش ُ ع َ ] (اِخ ) ابن قتیب . در شاهنامه ٔ فردوسی آمده که داراب بر تازیان که تحت فرماندهی شعیب قتیب بودند غلبه کرد و آنان مطیع و م...
شیخ شعیب . [ ش َ ش ُ ع َ ] (اِخ ) جزیره ای از جزایر خلیج فارس در جنوب ایران که یکی از مراکزداد و ستد مروارید است . (یادداشت مؤلف ). جزیره ای ...
ده شعیب . [ دِه ْ ش ُ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سبلوئیه ٔ بخش زرند شهرستان کرمان . واقع در سی هزارگزی جنوب زرند. سکنه ٔ آن 103 تن . آب آ...