شاخ
نویسه گردانی:
ŠAḴ
شاخ . (اِخ )نام جایی است در ناحیت بلخ در حوالی فاریاب و اندخوی : و بجانب مروجوق مراجعت نموده براه شاخ روان شدند و نورین اقا را دردپای بغایت سخت ظاهر شد.(تاریخ غازان خان چ هرتفورد از بلاد انگلستان ص 47).
واژه های همانند
۱۰۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
شش شاخ . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح گیاه شناسی ) ۞ گونه ای گیاه خاردار از تیره ٔ چتریان که دارای برگهای نسبتاً بزرگ با بریدگیهای عمیق ...
شاه شاخ . (ص مرکب ) دارای اندام و برز و بالای شاهانه . با برز و بالا. با برز و بالائی چون شاهان : بپرسید و گفتش چه مردی بگوی که هم شاه شاخ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
فعل، به مبارزه خواستن، دعوت به مبارزه از سوی کسی که ضعیف است، گستاخ شدن
هفت شاخ . [ هََ ] (ص مرکب ) آنچه دارای هفت شاخه باشد از درخت و جز آن .- سرو هفت شاخ ؛دنیا و فلک : از این سرو شش پهلوی هفت شاخ که بالاش تنگ...
پیش شاخ . (اِ مرکب ) جامه ای بود مانند فرجی که پیش آن باز باشد و اکثر و اغلب زنان پوشند. (جهانگیری ). جامه ٔ پیش گشوده . جامه ٔ پیش بازی چون ...
خشک شاخ . [ خ ُ ] (ص مرکب ) شاخه ٔخشک شده . (یادداشت بخط مؤلف ). چون : درختی خشک شاخ .
شاخ آور. [ وَ ] (نف مرکب ) ۞ کثیرالاغصان . پرشاخ . متدوح . متدوحه . (یادداشت مؤلف ).
شاخ زر. [ خ ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پاره ای زر. شاخه های زر که در خزائن سلاطین نگهدارند. (آنندراج ) : ز برگهای خزان بر نهال شاخ زری...
شاخ کج . [ ک َ ] (ص مرکب ) شاخداری که شاخش کج باشد : این قوچ شاخ کج که زند شاخ ، از آن من غوغای جنگ قوچ و تماشا، از آن تو.وحشی .