شاخ زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) انشعاب . (تاج المصادر بیهقی ). تفرع . (مصادر زوزنی ). شاخه زدن . رُستن و دمیدن شاخ
: این جهان را بنظم شاخ زند
هر چه در باغ طبع من کارد.
مسعودسعد.
عشق تو اندر دلم شاخ کنون میزند
وز دل من صبر رابیخ کنون میکند.
خاقانی .
|| نطح . (دهار). راندن و دفع کردن (حیوان ) با شاخ خود. (ناظم الاطباء). کله زدن گوسفند و گاو و غیره . || کله زدن جنین در شکم مادر
: بعد از آن تن فرزند [ در شکم مادر ] شاخ زدن گیرد و اندامها پدید آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || نفیر زدن . || لطمه زدن و اذیت کردن . (فرهنگ نظام ).
-
امثال :
راحتی شاخت می زند .