شاد داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) خوشحال و مسرور داشتن
: یکایک نژادت مرا یاد دار
ز گفتار خوبت مرا شاد دار.
فردوسی .
که درویش را شاد دارم بگنج
نیارم دل پارسا را برنج .
فردوسی .
بدو گفت رستم که جان شاد دار
بدانش روان و تن آباد دار.
فردوسی .
... دل شاددار و چون این پایگاه بیافتی با خلق خدای نیکویی کن و داد بده تا عمرت دراز گردد و دولت بر فرزندان تو بماند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص
202).
پیرزنان را بسخن شاد دار
وین سخن از پیر زنی یاد دار.
نظامی .