شاد کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شادان کردن . شادمان کردن . شادمانه کردن . خوشحال کردن . مسرور ساختن . سرور. مسرت . ابهاج . افراح . ایناس . تفریح
: برنده بدو گفت کای تاجور
یکی شادکن دل به ایرج نگر.
فردوسی .
نخستین نیایش به یزدان کنید
دل از داد ما شاد و خندان کنید.
فردوسی .
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی به نیکی ازو یاد کرد.
فردوسی .
ناشاد مرا ای بت نو شاد مکن
نیکویی کن مرا ببد یاد مکن .
مر خصم مرا از غم من شاد مکن
از داد خدا بترس و بیداد مکن .
ارزقی .
دلم را بدلداریی شاد کن .
نظامی .
درون فروماندگان شاد کن .
سعدی (بوستان ).
تار و پود عالم امکان بهم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد.
صائب .
این ناکسان که فخر بر اجداد می کنند
چون سگ به استخوان دل خود شاد میکنند.
صائب .