شادی
نویسه گردانی:
ŠADY
شادی . (ع ص ) نعت از شَدْو. راننده . (منتهی الارب ). شَدا الابل ؛ ساقها او حدا لها. ج ، شادون و شداة.(اقرب الموارد). || شعرخواننده . (منتهی الارب ). بآواز خواننده ؛ شداالرجل ؛ انشد بیتاً او بیتین ماداً صوته به کالغناء. (اقرب الموارد). || سرودگوی . (منتهی الارب ). مغنی . خنیاگر. شَدالشعر؛ غنی به و ترنم . (اقرب الموارد). || آنکه بعض از ادب آموخته باشد. (منتهی الارب ). شدا فلان ؛ اخذ طرفاً من الادب کانه ساقه او جمعه و شدا من العلم شیئاً؛ اخذ. (اقرب الموارد). || قصد کننده . (منتهی الارب ). شدا شدوه ؛ نحا نحوه . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
شادی . (در زبان اردو ) عروسی .
میمون - در شرق خراسان ( افغانستان) کنونی.
شادی ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) نعت از شادی دادن . شادی دهنده . شادان بخش : کار امروز بتر گشت که نومید شدم ازتو ای کودک شادی ده اندوه ستان ....
شادی خان . (اِخ ) از فرزندان سلطان علاءالدین محمد شاه خلجی معروف به محمد الاول از خلجیون (اولاد یغریش خلجی ). که در اواخر قرن هفتم و اوایل...
شادی خان . (اِخ ) از خانان دشت قبچاق در حدود سال 808 هَ . ق . رجوع به تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 585 شود.
شادی بار. (نف مرکب ) نعت از شادی باریدن . شادی آور. مسرت انگیز : به باغ رفتم تا خود چه حال پیش آیدکه باد راحت پاش است و ابر شادی بار.عمادی...
شادی بخش . [ ب َ ] (نف مرکب ) بخشنده ٔ شادی . شاد کننده . مفرح : شادی بخش دلهای حزین .
شادی بیک . [ ب َ ] (اِخ ) (غیاث الدین ) از اولاد واحفاد جوجی خان پسر ارشد چنگیزخان از خانان دشت قبچاق . رجوع به تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 3...
شادی فزا. [ ف َ ] (نف مرکب ) یا شادی فزای . مخفف شادی افزای : چو بشنید مهتر برآمد ز جای لبش گشت خندان و شادی فزای . فردوسی .باز گو آن قصه کان ...
شادی مرگ . [ م َ ] (اِ مرکب ) موتی که بسبب شادی بسیار که یکبارگی در طبیعت درآید پیدا میگردد. (غیاث ). || (ص مرکب ) آنکه از غایت شادی بمیر...