گفتگو درباره واژه گزارش تخلف شادی نویسه گردانی: ŠADY شادی . (اِخ ) از شعرای هرات . در علم رمل نهایت مهارت داشته و گاهی نیز شعر می گفته از اوست :تو بجایی ننشینی که رقیبت بنشست جز دل من که تو جا کردی و او بیرون ماند.(آتشکده ٔ آذر چ مؤسسه نشر کتاب ص 154). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۴ ثانیه واژه معنی شادی آور شادی آور. [ وَ ] (نف مرکب ) نعت از شادی آوردن : می شادی آور بشادی دهیم ز شادی نهاده به شادی دهیم .نظامی . اشک شادی اشک شادی . [ اَ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشکی که از غایت فرح و از گریه ٔ شادی بریزد : اشک شادی به کنج دیده دویدمستعد فرودویدن باد. ظه... چشم شادی چشم شادی . [ چ َ / چ ِ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشمی که از شوق و آرزوی خبری در پریدن باشد. (آنندراج ) : مگر می آید امشب گلعذارم که همچ... شادی افزا شادی افزا. [ اَ ] (نف مرکب ) سروربخش . فرح افزا : بر موافق گیسو[ ی ] حور بهشت بوی خلق شادی افزای توباد.قوامی رازی (دیوان ص 21). شادی آباد شادی آباد. (اِخ ) ظاهراً محله ای بوده است به غزنین گویا طرب آباد دهلی به تقلید از آن به این نام خوانده شده است . رجوع به سفرنامه ٔ ابن... شادی آباد شادی آباد. (اِخ ) موضعی است در تبریز و مولد قطران شاعر معروف قرن پنجم هجری است : خدمت تو هم بشهر اندر کنم بر جای غم گرچه ایزد جان من در... شادی گستر شادی گستر. [ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) نعت از شادی گستردن . شادی پراکننده : عشرت و شادی زیادت باد اندر روز عیدزانکه طبعت عشرت افزایست و شادی گستر... شادی گشای شادی گشای . [ گ ُ ] (نف مرکب ) نعت از شادی گشودن . گشاینده ٔ راه شادی . شادی ده : ایا ضمیر تو شادی گشای و انده بندایا قبول تو نعمت فزای و محنت... شادی کنان شادی کنان . [ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) مسرت کنان . در حال شادی کردن : چو از کوه و از دشت برداشت بهرهمی رفت شادی کنان سوی شهر. فردوسی .چو ... شادی گرای شادی گرای . [گ ِ ] (نف مرکب ) مسرور. خوشحال . شادمان : بخفتند شادان دو شادی گرای جوانمرد هردم بجستی ز جای .فردوسی . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود