شادی
نویسه گردانی:
ŠADY
شادی . (اِخ ) ملقب به سپرباز، نام یکی از کسانی است که در توطئه ٔ فرزندان امیر مبارزالدین محمد علیه پدرش شرکت داشتند و چشم امیر مبارزالدین محمد را میل کشیدند. رجوع به روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ص 195 شود.
واژه های همانند
۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
شادی پذیر. [ پ َ ] (نف مرکب ) نعت از شادی پذیرفتن . پذیرنده ٔ شادی : چو بربط هر که او شادی پذیر است ز درد گوشمالش ناگزیر است .نظامی (خسرو شیرین ...
شادی دوست . (ص مرکب ) دوستدار شادی و طرب . لهو و لعب دوست . بی اعتنا به کار : حال خراسان دیگر گشت و از هر جانبی خللی و خداوند جهان شادی دوست...
شادی رسان . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) نعت از شادی رسانیدن . رساننده ٔشادی . شادی بخش . شادی ده : زردی زر شادی دلهاست من شادم از آنک سکه ٔ رخ را...
شادی سرشت . [ س ِ رِ ] (ن مف مرکب ) شادی سرشته . سرشته از شادی . آمیخته بشادی . شاد. شادمان : روانها شد از مژده شادی سرشت بهر دل دری برگشاد از ...
علی شادی . [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان ، بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 69هزارگزی شمال مشهد. ناحیه ای است جلگه و دارای آب ...
غم و شادی . [ غ َ م ُ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اندوه و خوشی : گنج و مار و گل و خار و غم و شادی بهمند. سعدی (گلستان ).- غم و شادی گفتن ؛ د...
مزرعه شادی . [ م َ رَ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیزمار شرقی شهرستان اهر در 17/5هزارگزی غرب ورزقان و 10 هزارگزی راه تبریز به اهر در منط...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
شادی بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) شاد بودن . شاد شدن : گر در دهان دشمن و گر در کمند شیرشادی برد ز کار کسی کاشنای تست .سعدی (غزلیات ).
شادی فزایی . [ ف َ ](حامص مرکب ) شادی افزایی . رجوع به شادی افزایی شود.