گفتگو درباره واژه گزارش تخلف شاذ نویسه گردانی: ŠAḎ شاذ. (اِخ ) ۞ امیری در متابعان یبغو که مقارن حمله ٔ عرب در طخارستان ، مشرق بلخ سلطنت میکردو نیزک طرخان که در بادغیس بود مطیع این شاذ بشمار می آمد. رجوع به ایران در زمان ساسانیان ، ص 552 شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی شاذ شاذ. (اِ، مزید مقدم و مؤخر) در بعضی اسماء امکنه به صورت مزید مقدم آمده : شاذبهمن . شاذشاپور. شاذفیروز. شاذقباد. شاذکان . شاذکوه . شاذمهر. شاذهر... شاذ شاذ. [ شاذذ ] (ع ص ) نادر. (منتهی الارب ). کمیاب . دیریاب . دشواریاب . تنگ یاب . عزیز. منفرد. (اقرب الموارد). ج ، شَواذّ. (اقرب الموارد). قلیل . ا... شاذ شاذ. [ شاذذ ] (اِخ ) ابن فیاض . محدث و نامش هلال است . در تبصیر چنین آمده و او ابوعبیدةالیشکری البصری صدوق است . (تاج العروس ذیل شذّ). تاب... شاذ شاذ. [ شاذذ ] (اِخ ) ابن یحیی . محدث است . (منتهی الارب ). شاذ شاذšāz[z] معنی ۱. نادر؛ کمیاب. ۲. منفرد؛ تنهامانده. خیال کشف حقیقت مکن به قوت فکر که این لغت به قیاس خرد نماید شاذ جامی. مترادف طرفه، کمیاب، نادر، ناد... شاذ گله این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. شاذ بهمن شاذ بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) رجوع به شاد بهمن شود. شاذ کلاه شاذ کلاه . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) ظاهراً معرب است . ظاهراً نام جشنی است . یوم نثرالورد و در کتاب نقود آمده است :متوکل پدر معتز، در روزهای شادخواری... شاذ کونی شاذ کونی . [ ذَ ] (اِخ ) سلیمان بن داود الشاذکونی . حامدبن محمودبن عیسی ابومحمد الثقفی از وی روایت کرده است . (اخبار اصفهان ج 1 ص 293). و رجو... حدیث شاذ حدیث شاذ. [ ح َ ث ِ شاذذ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از دوازده قسم حدیث ضعیف است . رجوع به حدیث شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود