شام غریبان . [ م ِ غ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شب ِ مردم غریب و از یار و دیار دورافتاده . شام مسافران که وحشتناک می باشدبخصوص در مفلسی . (بهار عجم ) (آنندراج )
: گفتم ای شام غریبان طره ٔ شبرنگ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب .
حافظ.
بیا بشام غریبان و آب دیده ٔ من بین
بسان باده ٔ صافی در آبگینه ٔ شامی .
حافظ.
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
بمویه های غریبانه قصه پردازم .
حافظ.
عیش من در شکن زلفت دانی چون است
آن چنانست که در شام غریبان محتاج .
باقر کاشی (از آنندراج ).
صائب از هند مجو عشرت اصفاهان را
فیض صبح وطن از شام غریبان مطلب .
صایب .
دل در آن زلف ندارد غم تنهایی ما
فیض صبح وطن این شام غریبان دارد.
صائب (از آنندراج ).
-
شام غریبان گرفتن ؛ زاری کردن بدرد چنانکه بر وفات کسی . گریستن و اندوه و غم نمودن چنانکه بر مرگ کسی کنند.
|| شب اول وفات کسی برای خانواده ٔ آن کس . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به شب غریب شود. || (اِخ ) شب یازدهم محرم و عزاداری بعد آن شب . (یادداشت مؤلف ). || نام شهری است . (غیاث اللغات ).