شامگاه . (اِ مرکب ، ق مرکب ) از: شام به اضافه ٔ گاه پسوند زمان ، وقت شام . آنگاه که روز به انجام کشد و شب آغاز شود. مقابل صبحگاه و صبحی که وقت صبح است . (از آنندراج )
: آمد نوروز ماه می خور و می ده پگاه
هر روز تا شامگاه هر شب تا بامداد.
منوچهری .
ببین هر شامگاهی نسر طایر
بخوان همتم مرغ مسمن .
خاقانی .
قوس قزح بکاغذ شامی بشامگاه
از هفت رنگ بین که چه طغرا برافکند.
خاقانی .
غم آن صبح صادق ملت
آسمان شامگاه میگوید.
خاقانی .
چون برین قصه هفته ای بگذشت
شامگاهی بخانه رفت از دشت .
نظامی .
صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد.
حافظ.
-
نماز شامگاه ؛ نماز شام . نماز مغرب . رجوع به نماز شام شود.
|| نقاره و طبل که بوقت غروب زنند. رجوع به شامگاه زدن شود.