گفتگو درباره واژه گزارش تخلف شاه جوی نویسه گردانی: ŠAH JWY شاه جوی . (نف مرکب ) شاه جو. جوینده ٔ شاه : همه کنده موی و همه خسته روی همه شاه گوی و همه شاه جوی . فردوسی .بگشتند از آن جایگه شاه جوی بریگ و بیابان نهادند روی .فردوسی .یکایک بخسرو نهادند روی سپاه و سپهبد همه شاه جوی .فردوسی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی شاه جوی شاه جوی . (اِ مرکب ) جوی بزرگ . جو ونهری که از آن جوهای دیگر جدا شود. (فرهنگ نظام ). نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود