شاهین
نویسه گردانی:
ŠAHYN
شاهین . (اِخ ) این کلمه را بعنوان نام بکار برده اند چنانکه بیست و دو تن از سران و ناموران ایرانی و ارمنی و ترک و تازی که شاهین نام داشتند در نام نامه ٔ ایرانی یاد شده اند. (فرهنگ ایران باستان ص 296 و بعد).
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۰ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
شاهین صفت. (ن. صِ فَ). (ص. مرکب). آنکه اوصاف و سیرت و منش و روش شاهین دارد. آن که در افعال و عادات و حرکات و رفتار شاهین را مانَد. شاهین صفت چو طعمه چ...
شاهین دزدی . [ دُ ] (حامص مرکب ) کم سنجیدن بچالاکی دست . (آنندراج ).
ابن شاهین . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) غرس الدین خلیل بن شاهین طاهری (813-872 هَ .ق .). او راست : کتاب زبدة کشف الممالک و بیان الطرق و المسالک و ای...
شاهین آباد. (اِخ ) دهی از دهستان باراندوزچای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه . دارای 88 تن سکنه .آب آن از رودخانه . محصول آن غلات ، توتون ، چغندر...
شاهین بالا. (اِخ ) دهی از دهستان زاوه بخش تربت حیدریه . دارای 351 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات و بنشن است . (از فرهنگ جغرافیایی...
جرجس شاهین . [ ج ِ ج ِ ] (اِخ ) دمشقی سریانی . او ریاست اسقفهای حمص و حماره و توابع آن دو را بر عهده داشت و در سن 90 سالگی در دمشق درگذشت ...
شاهین قلعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. دارای 88 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات است . ...
قلعه شاهین . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ کلهر. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 62 شود.
قلعه شاهین . [ ق َ ع َ ](اِخ ) یکی از دهستانهای چهارگانه بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین . این دهستان در جنوب خاوری بخش واقع ومحدود است ا...