شباب
نویسه گردانی:
ŠBAB
شباب . [ ش ِ ] (اِ) نام درختی است که آن را ماهودانه گویند و برگ آن به ماهی کوچک می ماند و میوه ٔ آن سه سه میشود، مانند: بنادق کبار و آن را به عربی حب الملوک خوانند و این غیر حب السلاطین است و مسهل عرق النساءو مفاصل و نقرس باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج ).
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
شباب . [ ش َ ] (ع اِ) جمع شاب به معنی مرد جوان است و آن از سن بلوغ تا سی سالگی باشد. (از اقرب الموارد): الحسن و الحسین سیدا شباب اهل ال...
شباب . [ ش َ ] (ع مص ، اِمص ) جوانی . (از اقرب الموارد). جوانی و آن از سی تا چهل است : شب الغلام شباباً؛ جوان گردید کودک . (از منتهی الارب )...
شباب . [ ش َ ] (اِ) نام پرده ای است از موسیقی . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). معرب آن شبابة است . (حاشیه ٔ برهان دکتر معین ). رجوع به...
شباب . [ ش ِ ] (ع مص ) شادمانی و نشاط اسب که برداشتن هر دو دست باشد. (منتهی الارب ). برسکیزیدن اسب . (المصادر زوزنی ). || به معنی تشبیب آ...
شباب . [ ش ِ ] (ع اِ) آنچه بدان آتش افروزند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
شباب . [ ش َ ] (اِخ ) نام موضعی است در یمن . (از معجم البلدان ).
عهد شباب. {عَ دِ شَ}. سالهای جوانی (بیشتر در اشاره به بر سی تا چهل سالگی). ///////////////////////////////////////////////////////////// شاهِدِ عهد شَ...
سیدا شباب اهل الجنة. [ س َی ْ ی ِ ش َ ب ِ اَ لِل ْ ج َن ْ ن َ ] (اِخ ) دو سید جوانان بهشت . لقب حسن و حسین علیهماالسلام . (یادداشت بخط مؤلف ).