شب کردن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صحبت داشتن با کسی در شب . (از بهار عجم ). صحبت در شب . (فرهنگ نظام )
: خلوتی ساختند و شب کردند
مادر پیر را طلب کردند.
امیرخسرو دهلوی .
کردم به ذوق شادی شب با سگان کویش
صحبت بهم خوش آید یاران باوفا را.
کاتبی .
|| وارد شدن در شب . (فرهنگ نظام ). || شب به روز کردن . تمام شب به سر بردن به شغلی . (بهار عجم )
: شب تا به روز بودم من مبتلای هجران
تو شب به روز کردی با مبتلای دیگر.
لسانی .
|| شب را در بیرون خانه به سر بردن . (یادداشت مؤلف )
: ور شب کنم از خانه به جای دگر آیم
او شب کند از خانه به جای دگر آید.
فرخی .