شبنم . [ ش َ ن َ ] (اِ مرکب ) صقیع. (بحر الجواهر). قطرات ریزه ٔ آب که در شبهای مرطوب بر زمین ریزد. (فرهنگ نظام ). بخار آب که به شکل قطره های بسیار کوچک در شبهای بی ابر بر روی نباتات می نشیند. رطوبتی که شب هنگام بر روی گیاهها یا چیزهای دیگر تولید شود. قطره ای که شب در روی برگ گل یا گیاه نشیند. توضیح آنکه تولید شبنم بدان جهت است که موقع سحر، که هوا غالباً رو به سردی میرود مولکولهای هوا زودتر از ذرات بخار آب اشباع گردند و دو عامل اشباع نسبی و برودت موجب میشوند که ذرات بخار آب تبدیل به قطرات ریز آب شود و بر سطح گیاهان قرار گیرند. (فرهنگ فارسی معین ). بژم . بشک . ژاله . بشم . پژم
: چو شب را گزارش درآمد بزیست
بخندید خورشید و شبنم گریست .
نظامی .
و شبنم چو گردد هوا نیز تر
دم ما کند زان نسیم آبخور.
نظامی .
چو شبنم بیفتاد مسکین و خرد
به مهر آسمانش به عیوق برد.
سعدی .
نم شبنم به گل رسد شبها
۞ هم نمی بر سراب
۞ میچکدش .
خاقانی .
دیده ٔ اهل طمع به نعمت دنیا
پر نشود همچنانکه چاه به شبنم .
سعدی .
هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد.
حافظ.
گریه ٔ حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندرین دریا نماید هفت دریا شبنمی .
حافظ.
-
شبنم صفت ؛ شبیه و مانند شبنم . (ناظم الاطباء).
-
شبنم نخود ؛ ترشحات اسیدی است که از اعضای هوایی گیاه نخود هنگامی که سبز است استخراج میکنند. (فرهنگ فارسی معین ).
|| نام قسمی از ململ اعلا. (از ناظم الاطباء). پارچه ای است بسیار لطیف و نازک که از پنبه بافند وبرای لباس زیر تابستانی یا پشه بند به کار برود.