شب هنگام . [ ش َ هََ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) شباهنگام . در وقت شب . در شب . (از ناظم الاطباء)
: شب هنگامی در فلان شارع میگذشتم ناگاه کمندی در گردن من افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
97).
به پایان آمد این هنگامه کآنک روز عالم شد
بود هر جا که هنگامه است شب هنگام پایانش .
خاقانی .